پشتِ پَرچينِ باغِ نگاهت، دوست دارم شكوفا شدن را
مى شكافد دلم تا ببينى، "ياس"، "آلاله"، "مينا" شدن را...
دوست دارم قدمگاهِ غم را، پشتِ آبادىِ انتظارم
زيرِ آوارِ اِبهام هايم، در سكوتِ تو معنا شدن را
شب نماد سياهى اگر بود، ماه،هر شب تبسم نمى كرد
راز "محبوب شب"را شنيدم: "در نفسهاى شب وا شدن" را
هفت صحرا عطش را گذشتم. فارغ ازكاروان، فارغ از راه...
يك دماوند، بغضِ سپيدم، مى زَنَد سازِ دريا شدن را
كاش جارى بمانم درونت،مثلِ يك رود، در قلبِ جنگل...
پشتِ هر پيچِ وحشى ببويم، عطرِ سبزِ "تماشا شدن" را
اشكهايم مرا مى رساند، تا بهشتى ترين جاى دنيا
تا در آغوش امنِ حضورت، حس كنم "در دلت جا شدن" را
در هجومِ نفسهاى سمّى، زنده ماندم فقط در هوايت...
دوست دارم تهِ خستگيها، با تو تنهاى تنها شدن را...
مى شكافد دلم تا ببينى، "ياس"، "آلاله"، "مينا" شدن را...
دوست دارم قدمگاهِ غم را، پشتِ آبادىِ انتظارم
زيرِ آوارِ اِبهام هايم، در سكوتِ تو معنا شدن را
شب نماد سياهى اگر بود، ماه،هر شب تبسم نمى كرد
راز "محبوب شب"را شنيدم: "در نفسهاى شب وا شدن" را
هفت صحرا عطش را گذشتم. فارغ ازكاروان، فارغ از راه...
يك دماوند، بغضِ سپيدم، مى زَنَد سازِ دريا شدن را
كاش جارى بمانم درونت،مثلِ يك رود، در قلبِ جنگل...
پشتِ هر پيچِ وحشى ببويم، عطرِ سبزِ "تماشا شدن" را
اشكهايم مرا مى رساند، تا بهشتى ترين جاى دنيا
تا در آغوش امنِ حضورت، حس كنم "در دلت جا شدن" را
در هجومِ نفسهاى سمّى، زنده ماندم فقط در هوايت...
دوست دارم تهِ خستگيها، با تو تنهاى تنها شدن را...